مهمون
دیروز رفتیم خونه مامان جون دیدیم الیسا جونم اونجاست وای که چقدرخوشحال شدی برات خوراکی خریده بود کلی با هم بازی کردین وعکسای خوشگل گرفتین ...
نویسنده :
مامانی الهام
17:13
یه شب خوب
جمعه 92/11/18 رفتیم سر باغ شوهر خاله بابایی با عاطفه جون وعارفه جون اینا . یه کبابی درست کردیم که نگو وشما هم ه عاشق کباب . ون روز تامتوجه شدی می خوایم بریم بیرون دیگه تا شی امونمون و بریدی همش میگفتی : اینجا (کجا) میخوایم بریم بالای 20 بار پرسیدی وما هم هی جوابتو میدادیم از ذوق اصلا خواب بعدازطهرتم فراموش کرده بودی .اونجا هم که رسیدیم با آرنیکا و امیرحسین کلی بازی کردی وکلی هم برامون رقصیدی .عاشق آرنیکا هستی . هوا اینقدر سرد بودکه وقتی دوربینو در اوردم لنزش بخار زده بود ...
نویسنده :
مامانی الهام
17:08
فرشته کوچولو
یه عکس از دخملی بغل بابایی
دختر کاری من
من در حال نظافت منزل بودم که اومدی به مامانی گفتی خودم می خوام تمیز کنم افتادی به جون خونه حالا نساب کی بساب هیچی دیگه خونه رو کردی مثل دسته گل . دستت درد نکنه مامان جان خسته نباشی ...
نویسنده :
مامانی الهام
14:44
برف بازی 92
وای که امسال چه برف بارون شدیم کلی حال داد با اینکه ما هیچ جایی نرفتیم وبه همون کوچه اکتفا کردیم ولی بازم کلی حال داد (الکی خوش )نه ولی خداییش خیلی بهمون حال داد .توی غرب که کولاک کرد این برف . 2 متر بارید آخه خدایا نمیباری نمیباری نمیباری یدفعه جبران 80 سالو کردی دیگه بازم دستت درد نکنه خدایا شکرت . اینم از عکسای برف بازی دخملی بعدشم زیر کرسی همسایه وای که چقدر حال داد 2 تا جوراب شلواری ویه شلوار کلفت با یه جوراب اضافه و4 تا بلوز ویه کاپشن تو کرک کلفت که بابایی از سفرش برات اورد ویه کلاه خیلی کلفت که اونم سوغات بابایی هستش دیگه چه شود با یه دستکش تو کرک چیکار کنیم دیگه قلبم برات میتپه . نمی...
نویسنده :
مامانی الهام
14:35
بدون عنوان
بچه های ما چقدر این مامانا فداکارن امان از دست این بچه ها یادش بخیر ...
نویسنده :
مامانی الهام
16:59
بدون عنوان
تازه از حموم اومدی بیرون با عکس بابا البته هیچ چیزش معلوم نیست ...
نویسنده :
مامانی الهام
16:55
بدون عنوان
شبیه تصمیم کبری افتادی خانم های قدیمی دهه ی 50 درحال پرش از روی مبل توی بغل بابا وروی بالش ها ماشینمونو فروختیم الان صندلی ماشین تا اطلاع ثانوی توی اتاق استفاده میشه یک روز قبل از اینکه عزیز جون به مکه مشرف بشه .لباس احرام و داشت پرو میکرد ما هم شیطونی کردیم گوشی گذاشتیم گردنش یه عکس یادگاری گرفتیم عاقبت پر حرفی . البته خودت از خنده داشتی روده بر میشدی بابا رفت از بالای کمد چمدونش رو در بیاره این قایق و افتاد پایین توسط شما رویت شد وبعدشم باقی ماجرا چش چش دو ابرو.... در حال خوردن ماست و سیب زمینی اولین نقاشیت که یکم مفهوم داشت مرسی ...
نویسنده :
مامانی الهام
16:53